برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 178
اینکه من چند مدته خاطره نمینویسم و به جاش دل نوشته هامو تایپ میکنم بد نیست اما حس میکنم وقایع امروزمو بنویسم جذاب تر باشه .
( هر چند معمولی )
امروز هجدهم شهریور 99 هستش و درست 30 روز شده که من دارم کار میکنم . جایی که دوسش نداشتم . اما خب یه چیزاایی رو باید بپذیری . انگار ک تا قبولش نکردی نمیتونی یه قدم بری جلو تر . باید بپذیری تا بتونی قدم های بعدی رو بری ...
شهرزاد : اگه من به هر دری زدم و اونی نشد که میخواستم ...
لابد قسمت خرافه نیست ،
هست واقعا ...
خاطرات یه دبیرستانی...برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 130
تا حالا شده راجب چیزی اونقدر قوی و محکم حرف بزنی ولی حتی خودت هم به تحققش شک داشته باشی؟!
مجبور باشی این حرفا رو بزنی ولی خودت هم هنوز مطمئن نیستی شدنیه یا نه !
من امشب با مامانم درباره ی یه چیزایی اونقدر محکم حرف زدم که وسطش میخواستم بزنم زیر گریه بگم من خودمم نمیدونم میشه یا نه . بس کن !
خودم الان لازم دارم یکی بهم بگه میشه . نترس . نگران نباش .
_ میشه . نترس . نگران نباش .
خاطرات یه دبیرستانی...
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 108
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 149
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 146
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 148
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 149
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 154
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 138
برچسب : نویسنده : cdonya1999jd3 بازدید : 134